سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موعود شایسته

عصر ظهور1

شاید بزرگترین رویداد سیاسی مرتبط با اعتقاد به حضرت مهدی(عج) در سالهای اخیر، حادثه ای باشد که در آغاز سال 1400 هجری قمری به رهبری «محمد عبد الله العتیبی» در مسجدالحرام اتفاق افتاد. در آن واقعه یاران محمد به مسجدالحرام مسلط شده و معاون وی «جُهیمان» با صدور اطلاعیه ای از داخل حرم، مسلمانان را به بیعت با محمد دعوت کرد ومدعی شد که او همان مهدی منتظری است که پیامبر(ص) ظهورش را بشارت داده است. اشغال و مقاومت این گروه، چند روز ادامه داشت تا انکه حکومت سعودی برای شکست آنان مجبور به استفاده از «نیروهای ویژه» شد.
همچنین بزرگترین فعالیت تبلیغاتی که اخیراً توسط دشمنان انجام گرفت، و در ارتباط مستقیم با اعتقاد به ظهور حضرت مهدی(عج) قرار داشت، ساخت فیلم «نوستر آداموس» بود که9 به مدت سه ماه پی در پی در شبکه های مختلف تلویزیونی آمریکا یه نمایش گذاشته شد.
این فیلم سرگذشت یک ستاره شناس و پزشک فرانسوی بنام «میشل نوستر آداموس» را بیان می کرد که در حدود 500 سال پیش می زیسته و پیشگویی هایی درباره آینده جهان، به رشته تحریر در آورده که مهمترین انها در مورد ظهور یکی از نوادگان پیامبر اسلام در مکه مکرمه است. شخصی که مسلمانان را زیر پرچم خود متحد خواهد ساخت و بر اروپاییان پیروز شده و شهر یا شهر های بزرگ سرزمین جدید یعنی آمریکا را ویران خواهد نمود!
به نظر می رسد صهیونیست ها در ساخت این فیلم دست داشتند و هدف آنان بسیج مردم آمریکا و اروپا علیه مسلمانان بود، چرا که آنان اسلام را خطری بزرگ برای غرب و تمدن ان می پندارند.
این احتمال وقتی آشکارتر می شود که می بینیم در پایان فیلم، نکته ای را بر پیشگویی «نوستر آداموس» اضافه نموده اند و آن این که پس از شکست اروپا و نابودی شهرها و سمبل های تمدن آمریکا توسط موشک های غول پیکری که حضرت در اختیار دارد، آمریکاییان جهت رویارویی با آن حضرت به همکاری نظامی با روسیه متوسل می شوند و سرانجام بر وی پیروز می گردند!!
به هر حال کتاب «پیشگویی های نوستر اداموس» به سرعت پس از پیروزی انقلاب ایران، با شرح و تفسیرهای متعدد منتشر شد و چاپهای آن به صدها هزار و حتی به قولی به میلیونها نسخه رسید و سپس به فیلم سینمایی تبدیل شد و توسط شبکه های تلویزیونی در معرض دید میلیونها نفر قرار گرفت.
اما مشکل غربی ها این نست که آنان اعتقاد به ظهور مسیح یا مهدی(عج) و یا اعتقاد به صحت پیشگویی های نوستر آداموس و یا دیگر ستاره شناسان داشته باشند... بلکه آنها از خیزش اسلامی که سلطه غربی ها بر ملتهای مسلمان را پایان بخشد در هراسند....
                                                                                              ادامه دارد...
   


تغییر عقیده

    نظر

There are many many hot potatoes in our nowaday s society. Some are cucumber in facing with it  and some can only see past the end of their nose
I think we ought to give the high rank officials a free hand and let them carry out the schemes as they think best
?They are not Smart Alec or Jack of all trades so what is your expectation
.We all have one-track mind if you and me think more rationally we begin to have second thoughts
It is we who should decide to make or break this government but not with moan and groan. Yes i know so well that some of us have become humdrum but willy nilly this is our country its our entire entity
Any pros and cons we have must be considered but be careful not to make this entity topsy-turvy. .We claim that we constitute an aware nation so be like this fact and not be out of it
Many many hidden big wigs are high-handed in dismissing this government but our officials are empty-handed
By and large this sob story has not any end this mish mash has no good effect just try to be cap in hand of truth and justice and faith
:Do not forget
"Life is not a problem to be solved but a reality to be experienced"
I m waiting for your opinions                 


بدمینتون

    نظر

چند روز پیش توی سلف دانشگاه یکی از دوستامو دیدم، بدمینتون باز بود. بعد از مدتها بازی نکردن قرار گذاشتیم عصر همون روز با هم یه خورده بدمینتون بازی کنیم. خیلی از این بابت خوشحال شدم چون ورزش مورد علاقه من همینه.
خلاصه ساعت 6:15 عصر هر دو توی محوطه خوابگاه آماده بازی بودیم جالب اینجاست که هر دومون روز بعدش امتحان هم داشتیم ولی نمی تونستیم از فرصت پیش اومده به این راحتی ها بگذریم. شروع کردیم و عجب کیفی هم دادمخصوصاً مواقعی که من اِسمَش می زدم و اون نمی تونست جواب بده، صدای تشویق دوستامون بالا می رفت و من اون لحظات سرشار از حس غرور و لذت بودم که ناگهان.....
ییهو نمی دونم چی شد که پای راستم روی زانو چرخید و چنان درد شدیدی توی پام پیچید که نقش زمین شدم و فقط از درد فریاد می زدم، چشام سیاهی رفت و فشارم افتاد کف پام.
دوستام وحشت زده دورمو گرفتن و هیچ کس از ترس شکستگی جرأت نداشت دست به پام بزنه.
القصه چشمتون روز بد نبینه من از درد به خودم می پیچیدم (بین خودمون باشه گاهی اشک هم می ریختم) و بچه ها هم فقط دلداریم می دادن.این آمبولانس دانشگاه هم که خداوند خیرش دهاد بعد از حدود 20 دقیقه درد کشیدن اومد داخل خوابگاه و با هزار دردسر سوار و راهی بیمارستان شدیم.
یکی می گفت باید پاتو گچ بگیری اون یکی می گفت فقط در رفته بالاخره دکتر محترم تشخیص دادن که فعلاً نمی خواد گچ بگیریم فقط باندپیچی می کنیم و صلوات ها و ادعیه فراوان بهر سلامتی بنده حقیر برداشته شد. می دونید بیمارستان که بودم یاد چی افتادم؟ یاد خواب شب قبل از این اتفاق. خواب دیدم که تو بیمارستانم و از درد می نالم ولی نمی دونم این درد از کجاست، گیج و منگ بودم. اون روز خوابمو از یاد بردم و به همین خاطر صدقه هم ندادم اینم شد نتیجه اش.
سرتونو درد نیارم با هزار مکافات برگشتم خوابگاه و اون شب از درد فقط نالیدمو به خودم لعنت فرستادم که آخه دختر تو فصل امتحانات بدمینتون بازی کردنت چی بود؟ شکر خدا امتحانم زیاد سخت نبود و تو طول ترم خونده بودمش.
ولی از این قضیه دو تا درس گرفتم اگه گفتین چی؟
1-وقتی خواب بدی دیدم یا به دلم برات شد که قراره اتفاقی بیفته حتماً حتماً صدقه بدم تا خدا این بنده عاصی رو به جرم گناهانش عذاب نکنه.
2- غرور و شادمانی ناشی از فراموشی خدا. فکر می کنم این مهمترین دلیلش بود، سرمست از غرور کاذب بودم و در اوج شادمانی خدا رو فراموش کردم خدا هم گفت پس بگیر ببینم حالا هم می تونی در مقابل قدرت من، مغرور و سرمست باشی.
از اون روز تا حالا که یه پنج شش روزی بیشتر نمی گذره هر لحظه که درد تو پام می پیچه تو دلم به خدا می گم به عظمتت قسم فهمیدم که اشتباه کردم و این بیت یادم می یاد:
در این درگه که گه گه که که که که شود ناگه                             مشو غرّه به امروزت که از فردا نیی آگه
( کی می دونه این بیت شعر یعنی چه؟ چه جوری اعراب گذاری می کنید؟ نمی گم خودت بفهم ) 
 


اندر احوالات مدرنیته

    نظر

یاد دارم دوش ها پیش، گپ و گفتی مِن جانب خادمان میدیا تلویژن پیرامون البسه و البته نوع خلعت دلپسند برخی گرامی مردمان صورت بگرفته نظرات ایشان را همی جویا می شدندی.
جوانکی کیوان نام و عمر، تازه به 25 قد داده چُنین زبان می راند که: برخی خیابان ها چونان بزرگ تماشاکده هایی ژورنال شده استندی چندان که دسته هایی از ژیگول میگولانی مُد خفن به ناز و عشوه قدم ها برداشته، انواع کامگاری ها می نُمایند.... ییهو صفحه زندگی رقم خورده، باز هم همچُنان مُد هایی بسی خفن تر و دلبرانی عشوه نُماتر. چه بسیار تناقض ها که اندر این شهر فرنگ مشاهده نموده ام. برخی را اعتقاد بر این استی که می بایست همی صابر بود و گرایشات این شاب و شابه ها اندر زمان موجود مصداق عبارت شریفه «‏باری به هر جهت» هستندی. 
وی فی الحال که زبان می راند خلعتانی مانتو نام را در ویترین جابجا نموده فی الاخر یکی را مورد اشاره قرار داده زبان چرخاند: خود سخت در تعجبم که چگونه ملکه ها و بانوان چنین مُدل البسه هایی فجیع پوشیدن می کنند که حق تر است نام «پالان جگر پاره » بر آنها نهاد.
دیگری نسائی ست پروانه اسم و عمر به 22. وی زِ استدن و به تن کردن اینچنین خلعت هایی راضی نُموده آن را حق الانتخاب هر شاب و شابه ای گفته می کرد و چُنین راز دل می گشود که: در نظرم پوشش ارتباطات مستقیم الحالی با مُد دارد و گر طراحان داخلی، طرح و مدل هایی مناسب ز حیث پوشش و زیبایی و پول مول ارائه می دادندی بانوان نیز به جای مدل های اجنبی و بیگانه که بسی دور از فرهنگ مایند از ایشان استفاده می نمودند.
دیگر بانویی سوسن نام و عمر به 27 می گفت: در یک کلام با چادر بسی راحت ترم و چنان حس می کنم که از دیدگان پلشت نامحرمان مصونم. فی المحافل زنانه پوششی کاملاً دگرگون و متفاوت دارم و خلعتی آزاد و راحت همی به تن می کنم. در جامعه کنونی گهگاهی چادر به صورت عادت وار و گهگاهی به شکل بهره مندی از یک موقعیت رخ می نماید؛ بسته به همین دلیل چه بسیار چادری هایی که از فلسفه، جایگاه و حرمت چادر پاک بی خبر استندی.
حال که قصه چنین شنودستی تو خود چه می اندیشی از بهر این خلعت های مجلس آرا و پوستین های برهنه نما؟ آیا د رنظرت سپاه سالارتاش غرب که اینگونه قافله سالاری مد را به دست گرفته و جوامع مسلمان را گرفتار به دام هجمه فرهنگی کرده است، نیک نتوانسته ذهن رسولان و فاضلان و نور چشمی های این مملکت را راغب به هر گونه مُدی کند؟ زبانم قاصر است از بیان پیامد های بی حجابی اندر این جامعه کنونی. به نظرت می بایست همچنان دست به سینه ایستاده و به دخول مُد های جلف و برهنه غرب، درود های چهان آفرین نثار کنیم؟ یکی نطق می راندکه: مرا فرو هِل تا اخذ تصمیمات مهم را به استخاره وا گذارم؛ دیگری می گوید: من هنوزم که هنوز است میان دو دل مانده ام و دیگری سر از چرتکه بر نداشته بی خبر از همه جا می گوید: صحنه، صحنه آشوب و تشویش است.
چه بگویم که مجال سخن نیست و شرح باقی داستان را القادر باالله.
کنون با تو ام جمال پیرامونت را بنگر، راز دل بگشا، دیدگاه تو چیست؟ تدبیر چه باید کرد؟
خداوند اذهانمان را اصلاح کناد و ما را از اندیشه های پلید غرب در امان نگاه دارد.
                                                                                                                آمین        

حجاب

خود را باور کن

سلام به همه
ببخشید که یه مدتی نتونستم بهتون سر بزنم می دونم بی معرفتم ولی باور کنید امتحان داشتم اونم پشت سر هم. البته هنوزم دارم ولی فعلاً بی خیالش. هر چند دیر اومدم ولی با یه دست پر اومدم می دونی با چی؟ نه دیگه نمی گم زحمت می کشی متنو می خونی بعدش شاید بهت گفتم از کیه، شاید.چی کار داری از کجا گیر آوردم متنو بچسب.      
                                        
                                                           خود را باور کن
به توانایی های خود ایمان داشته باش!
بدون اعتمادی متواضعانه نسبت به توانایی های خود، هرگز نمی توانی طعم توفیق و سعادت را بچشی.
ره توشه تو اعتماد به نفس توست.
اگر خود را حقیر و ناتوان بدانی، هرگز به آرزو های بلند خود دست نمی یابی.
اعتماد به نفس، راهی ست که به شناخت خویشتن می انجامد؛ و شناخت خویش، موجبات کامیابی و احساس سعادت تو را فراهم می آورد. بنابراین، خود را باور کن  و همه توانایی های نهفته خود را آشکار کن. خود را حقیر خُرد نپندار. تو حقیر نیستی تو پاره ای از کُل هستی. خداوند در آیینه وجود تو، نه تصویر خود را بلکه همه خود را به تماشا نشسته است. تنها ایمان خلاقانه به این حقیقت است که می تواند بر احساس حقارت غلبه کند.تنها ایمان است که نجات می بخشد. آنهایی که گمان می کنند ایمان دارند، با وجود این خود را در زندان یأس و تیرگی احساس می کنند، باید ایمان خود را تجدید کنند. یا اَیّهَا الّذینَ آمَنوا! آمِنوا !ای کسانی که ایمان آورده اید! ایمان بیاورید! ایمان خلاقانه تو را تا خدا بالا می برد. در ساحت ایمان خلاقانه، تو خود را در خدا و خدا در خود می بینی. در ساحت ایمان خلاقانه، می بینی که خدا با چشمان تو می بیند، با گوش های تو می شنود، با دستان تو می بخشد و با پاهای استوار تو گام بر می دارد.
ایمان خلاقانه، بازی زبان نیست رقصی ست میانه میدان زندگی. بنابراین، هرگز از شکست های کوچک امروز خود مأیوس مشو زیرا فردایی هست و فرداهایی. قامت استوار خدایی تو را هیچ توفانی نمی تواند بشکند. شکست تو تردید تو نسبت به توانایی های خود است، این تویی که خود را می شکنی. شکست تو بی ایمانی توست.گام نخست آنست که به علت های این بی ایمانی پی ببری. خود را مشاهده کن. خود را تحلیل کن. ببین چرا حال و روزگارت چنین است که هستاین کته را مدام تکرار کن: خدا در من است، خدا به هر کاری تواناست پس من می توانم
هنگامی که بیدار می شوی، هنگامی که اقدام به کاری می کنی، هنگامی که به بستر می روی این حقیقت رابه زبان بیاور. ناتوانی در قاموس خداوند نیست. این ذکر و یادآوری، معجزه می کند‍؛ معجزه شفای توست.
باید پیدا کنی سرچشمه احساس ناتوانی خویش را.
این خودشناسی به همراه ایمان خلاقانه و نیایش، از تو انسانی می سازد سازنده و امیدوار. این گونه است که همچون نیلوفر برگ های خود را یکی یکی باز می کنی و به گونه های گرم و روشن آفتاب بوسه می زنی.
هر سپیده دم این گونه نجوا کن با خدا:
ای خدای خواستنی مهربان! ای مهربان ترین! امروز مثل هر روز، چشمانم به روی روشن تو باز می شود. می سپارم دل عاشق پیشه ام را به دستان گرم تو؛ سرشار کن آن را از عشق خودعطا کن به من آزادی و روشنی و اشتیاق را. خزان رخوتناکم گذشته است دیگر؛ لبخند بهاری تو را می بینم و بی درنگ سبز می شوم.
سپیده که می دمد، ببین لبخند روشن خدا را به روی زندگی.هر روزی که می شود آغاز، فرصتی ست تازه برای تو که از خود فراتر روی. تو راهی هستی راهی اوج ها نه ساکن حضیض ها. نگاه خود را به دوردست ها بدوز. گاه نیایش همه آدم ها را دعا کن. گاه نیایش حتی یک ساقه ی شکسته ی علف را نیز فراموش مکن. نیایش تو باید خالی باشد از طمع و خودخواهی و رقابت.
یک روز چلّه ی تابستان ملا نصرالدین راه افتاد تا به یکی از روستاهای اطراف برود. او مدتی زیر آفتاب داغ راه رفت و عرق ریخت. سر انجام بی طاقت شد. زیر ساقه ی درختی نشست، رو به آسمان کرد و گفت:« ای خدای آدمهای درمانده! شاهدی که دیگر توانی تدارم تا راه را ادامه دهم. بیا و مردانگی کن و برای این چاکرت، ملا نصر الدین، یک الاغ زبر و زرنگ و جُل کرده بفرست و راضی نشو که من در این بیابان و زیر این آفتاب سوزان هلاک شوم.»در همین زمان سر و کله مرد قُلچماقی از دور پیدا شد. او افسار کره اسب چهار پنج ماهه ای را در دست گرفته بود و آن را به دنبال خود می کشید.
تا چشم مرد قلچماق به ملا نصر الدین افتاد، هوار کشید: آهای تنبل لندهور! بیخودی زیر سایه درخت لم نده و چُرت نزن! پاشو بیا این کره اسب زبان بسته را کمی کول کن؛ از بس راه رفته، دیگر حال راه رفتن ندارد»
ملا نصرالدین افتاد به التماس و گفت: رحم کن! سن و سالی از من گذشته است و خودم نای راه رفتن ندارم. دارم از حال می روم مسلمان!
اما التماس ها و عزّ و جز های ملا فایده ای نداشت. مرد قلچماق کره اسب را روی کول ملا نصرالدین گذاشت و با شلاق به او زد و راهش انداخت. ملا نصرالدین تا جایی که می توانست، زور زد و به هر جان کندنی بود، کره اسب را به مقصد رساند و همین که کره را زمین گذاشت از زور خستگی غش کرد.
بعد از مدتی ملا به هوش آمد. مرد رفته بود و کره اسب را با خود برده بود. ملا دست های خود را رو به آسمان گرفت و گفت:
خدایا! یا من نتوانستم وضعیتم را درست برایت تشریح کنم یا تو وضعیت مرا درست نفهمیدی! من از تو الاغی خواستم تا سوارش شوم؛ تو برایم کره ای فرستادی که سوارم شد!؟»
چشمان خود را شست و شو بده. جور دیگر ببین. زندگی را در نگاه روشن و زیبای خود بیافرین: آن گونه که می خواهی اگر موج های حادثه و مشکلات بزرگ تر شدند، اگر در سفر دریایی زندگیت توفان به پا شد، خیالی نیست! بادبان های روحت را بزرگ تر و استوارتر کن.
اینم از این. انشاءالله بتونی ازشون استفاده کنی. حالا فهمیدی این جملات از کیه؟ هنوز نه، خیلی خوب مجبورم کردی بگم. جملات شیرین آقای مسیحا برزگر. می دونی ایشون کی ان؟ اینو دیگه نمی گم خودت برو دنبالش.      


در جستجوی شریعتی 2

    نظر

داشتیم سراغ دکتر رو از بزرگان می گرفتیم حالا بریم سر بقیه اش

شهید مطهری
مقلات او را در کیهان که یک سال و نیم پیش چاپ شد شخصاً مطالعه فرمایید. این مقالات دو قسمت است یک قسمت بر ضد مارکسیسم است که مقالات خوبی بود و ایرادات کمی از نظر معارف اسلامی داشت، ولی قسمت دوم مقالاتی بود درباره ملیت ایرانی و در حقیقت فلسفه ای بود برای ملیت ایرانی و قطعاً تا کنون احدی از ملیت ایرانی به این خوبی و مستند به یک فلسفه امروز پسند دفاع نکرده است. شایسته است نام آنرا «فلسفه رستاخیز» بگذاریم. ( نامه تاریخی استاد مطهری به امام خمینی، ص28)
اینجانب که علاوه بر آشنایی به آثار و نوشته های مشارٌالیه با شخص او فی الجمله معاشرن داشتم معتقدم نسبت هایی از قبیل سُنیگری و وهابیگری به او بی اساس است و او در هیچ یک از مسائل اصولی اسلام از توحید گرفته تا نبوت و معاد و عدل و امامت گرایش غیر اسلامی نداشته است. او در اواخر عمر در اثر تذکرات متوالی افراد بی غرض . بالاتر رفتن سطح مطالعات خودش، متوجه اشتباهات خود شد و به یکی از نزدیکانش وکالت تام برای اصلاح آنها داد. در اروپا خبر موثق این بود که گفته بود تا یک سال کاری نخواهم کرد جز اصلاح نوشته های خودم و یکی از دوستان نزدیک حضرتعالی نقل کرد که به او گفته بود منتظرم فلانی به اروپا بیاید، راجع به اصلاح کتابهایم با او مشورت کنم و البته من این جهت را تحسین کردم. (سیری در زندگانی استاد مطهری، صفحات 217 و 225)

محمد تقی شریعتی پدر دکتر شریعتی:
دکتر محمد تقی شریعتی اندیشمند و مفسری توانمند ( صاحب تفسیر نوین) بودند و از سوی عالمان قرآنی بسیار مورد احترام بودند.
شرح حال دکتر شریعتی و پدرش ( به نقل از یک شاهد عینی، عضو شورای مرکزی اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان ایرانی هند و اقیانوسیه):
پس از شهادت دکتر شریعتی، برای رفع شبهاتی که از سوی افراد غیر مذهبی در آن اتحادیه پراکنده شده بود مبنی بر وجود اختلاف بین دکتر شریعتی و روحانیت، به عنوان نماینده دانشجویان خارج از کشور نزد دکتر محمد تقی شریعتی (پدر دکتر شریعتی) که منبعی موثق بود رفتم تا حقیقت را از زبان ایشان جویا شوم.
ایشان کتابخانه شان را به من نشان داد که پر بود از کتب تفسیر، مذهبی و قرآنی و گفت: علی من در این کتابخانه رشد کرده است. من مطمئن بودم اگر برای ادامه تحصیل به کشوری غربی برود هرگز جریانات ضد اسلامی و ضد مذهبی او را منحرف نخواهد کرد. من ایمان داشتم که وقتی او برگردد مهکم تر در مقابل طاغوت می ایستد و همینطور هم شد. مبارزه او با دستگاه فاسد طاغوت شدیدتر از پیش شد.
ایشان می گفتند: مرتضی (مطهری) و علی (شریعتی) هر دو پسر های من هستند. آنقدر به مرتضی علاقه داشتم که وقتی به من زنگ زد و خبر چاپ اولین کتابش را به من داد خیلی خوشحال شدم و به او تبریک گفتم.
می گفت: من در یک جمله به شما بگویم که علی و مرتضی هر دو محقق اسلامی بودند، علی من از بعد جامعه شناختی و مرتضی از بعد فلسفه و کلام. هر دوی اینها برای بقای اسلام ضروری اند. به عقیده من این دو تن مثل دو بال یک کبوترند یک کبوتر وقتی می تواند پرواز کند که دو بال داشته باشد. فلسفه،نیاز واقعی جامعه است که متآسفانه علی نتوانست عمیقاً به آن وارد شود و بر عکس مرتضی توانست تا عمق فلسفه پیش برود. جامعه قبل از انقلاب جامعه ای بود که از دین بسیار فاصله گرفته بود در چنین جوّی به یک جامعه شناس نیاز بود تا مردم را به آن بلوغ فکری که لازمه درک فلسفه است برساند. نمی توان در اولین مقطع به آنها فلسفه آموخت.علی می توانست مردمی را که واقعاً از دین غافل بودند به باغ فلسفه بکشاند و آنها را به فیلسوفی چون مرتضب بسپرد تا دین را از بعد فلسفه به آنها بیاموزد و با رفع شبهات اعتقادات مردم را پالایش کند تا بیدار شوند و انقلابی کنند که زمینه ساز ظهور شود.
می توانم بگویم این دو جامعه شناس و فیلسوف، مجموعه ای را تشکیل می دادند که در جامعه پر از ایسم و بیراهه آن روز ضروری می نمود.این دو بودند که با همکاری هم توانستندزمینه انقلاب اسلامی سال 1357 را فراهم کنند. به جرأت می توان گفت اگر هر کدام از آنها نبودند شاید انقلاب اسلامی دیرتر به وقوع می پیوست.
شاهد عینی ما اضافه کرد:
منزل ما در همان محله ای بود که حسینیه ارساد در ان قرار داشت به همین خاطر من که دبیرستانی بودم در همه جلسات سخنرانی دکتر شریعتی شرکت می کردم و می دیدم که حتی دخترانی بعضاً بی حجاب از طبقه مرفه جامعه با اتومبیل های مدل بالا به حسینیه می آمدند تا به حرف های دکتر گوش دهند. رانندگان شخصی منتظر می ماندند تا آنها را به منازلشان بازگزدانند.دکتر چون جامعه شناس بود وجامعه آن روز ایران را به خوبی شناخته بود و همچنین روش جذب جوانان آنزمانی زا می دانست از سیاست هایی چون مکان مدرن حسینیه ارشاد که مبله شده و مجهز به تلویزیون های مدار بسته بود استفاده می کرد تا دین را به جوانان دین گریزی که حاضر نبودند پای منبر و سخنرانی های یک روحانی بنشینند معرفی کند.
اینم از جستجوی دکتر شریعتی در میان سخن بزرگواران. 

بزرگواران

در جستجوی شریعتی1

    نظر

29 خرداد روز فراق دکتر شریعتیه. پیرامون مسئله دکتر، بحث ها و تبادل نظرهای زیادی انجام شده هر کسی هر جور که دلش خواسته یا شناختی از دکتر بدست آورده ایشون رو معرفی کرده برخی با جانبداری تمام و حتی به قیمت له کردن شخصیت بزرگانی دیگر اون هم در سایتاشون و برخی با موضعگیری هایی  که نمیدونم اسمشو چی بذارم البته من نمی خوام بگم اینا اشتباه بوده ولی با وجود همه اینا  دلم راضی به این منابع نشد و رفتم سراغ جستجو. از کی؟ بزرگان ما که خیلی ها قبولشون دارن و همچنین یه شاهد عینی که بدلایلی از ذکر نام ایشون معذورم. خیر در گوشی هم بهت نمیگم. آخه شاید راضی نباشن پس سکرت بمونه بهتره. متن زیر حاصل تلاش های من و چند تا از دوستامه و همچنین با همکاری این شاهد عینی. بخونید شاید شما رو از سر در گمی نجات بده
شریعتی از نگاه بزرگان و اندیشمندان
مقام معظم رهبری
«به نظر من و با شناختی که از دکتر داشتم، وی تلاش کرد تا از وجود نقاط مشترک خود با دستگاه مانند ضدیت با مارکسیسم و انتقاد از روحانیت استفادهکند و ساواک را درباره خود به طمع بیندازد و در واقع آنها را فریب دهد و موفق شد. شاکله او با نوکری ساواک سازگار نبود.حداکثر این بود که وی اهل خطر کردن در مبارزه با دستگاه نبود و مایل بود در حاشیه عرصه مبارزه قرار داشته باشد.در سال 54 که من از زندان آمدم و همه به دیدن من می آمدند، او به منزل من نیامد و برای دیدار من، منزل جوانی از دوستان مشترکمان را معین کرد و چند ساعتی با هم بودیم (آن جوان فرحبخش بود که به من و دکتر ابراز ارادت می کرد.)
(پاورقی صفحه 476 کتاب «جریانها و سازمانهای مذهبی-سیاسی ایران» نوشته رسول جعفریان)

شهید بهشتی
مرحوم دکتر شریعتی یک قریحه سرشار و یک اندیشه پویا و جستجوگر و یک اندیشه ناآرام بود، اندیشه ای که همواره در پی فهمیدن و شناختن بود. مایه های اصلی این اندیشه معارف اسلامی بود... و از آنچه در رابطه با دکتر می توانم بگویم دو نکته است: یکی اینکه، بر حسب برخوردهایی که داشتیم و تا حدی که شنیده و یا نوشته های ایشان را خوانده ام دکتر همواره رو به اصالت اسلامی پیش می رفت یعنی هر چه جلو می رفت به اصالت اسلامی نزدیک تر می شد. دوم اینکه، او وقتی حرف های مستند و منطقی از افرادی که صاحب نظر بودند می شنید گوش می داد و می پذیرفت. از شگفتی های زمان و شاید از شگفتی های شریعتی اینست که هم طرفداران و هم مخالفانش نوعی همدستی با هم کرده اند تا این انسان دردمند و پرشور را ناشناخته نگهدارند و این ظلمی به اوست. اما ظلم طرفداران شریعتی به او کمتر از مخالفانش نبود بلکه کوبنده تر و شدیدتر بود در حقیقت شریعتی را سنگری کردند برای کوبیدن روحانیت و یا کلاً تفکر متفکران اندیشه بنیانی و فلسفی اسلام.
فراموش نکرده ایم که یک مشت قاتل و تروریست به نام «فرقان ها» خودشان را دنباله رو خط شریعتی می دانستند.
شریعتی بر خلاف آنچه گفته می شود نه فقط ضد روحانی نبود بلکه عمیقاً مؤمن و معتقد به رسالت روحانیت بوداما او تصورش این بود که روحانین به رسالتی که روحانیت بر دوش دارد به طور کامل عمل نمی کنند. او (شریعتی) گفت: علت اینکه من از روحانیت و از حوزه علمیه انتقاد می کنم این است که ما از حوزه علمیه انتظار و توقع داریم و از روشنفکر جماعت هیچ توقعی نداریم، نهادی که ولادتش در آغوش فرهنگ غربی بوده است این چیزی نیست که ما از او انتظار داشته باشیم و ما از روحانیت که یک نهاد اصیل می باشد انتظار زیادی داریم.

سید محمد مهدی جعفری (نهج البلاغه پژوه شهیر)
دکتر شریعتی به عنوان یک جامعه شناس، از زاویه خاص جامعه شناسی به مذهب نگاه می کند و در کار خود به تحلیل های جامعه شناختی نظر می کند. این نکته ای بسیار دقیق و حساس است که اول بار، آیت الله طالقانی در مراسم شهادت مطهری در حسینیه ارشاد یاد آوری کردند. گفتند که این هر دو بزرگوار _یعنی هم شهید مطهری و هم دکتر شریعتی_ برای اعتلای مذهب و برای تصفیه مذهب از خرافات و آلودگی های ناشی از عوام زدگی کوشش کردند. ولی دکتر شریعتی از زاویه جامعه شناسی و شهید مطهری از زاویه فلسفه و کلام، هر کدام از یک زاویه به مسئله نگاه می کنند. دکتر شریعتی هم به شکلس جامعه شناسانه به سراغ دین می رود.
رجال دین مانند سایر افراد می توانند در هر زمینه که تخصص دارند‍، وارد شوند و کار کنند.سازمان دین و حکومت لازم نیست که یکی باشند اما دین و سیاست اساساً جدایی ناپذیرند، سیاست هم مانند سایر شئون زندگی، جزئی از نظام دینی است.
                                                                                                              ادامه دارد...  

دکتر شریعتی