سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موعود شایسته

شاگرد مکتب زهرا (س)

    نظر
بسمک القدوس قدسنی منی
محدث قمی در بیت الاحزان نقل نموده است که راوی گفت: در بیابان از کاروان باز ماندم، زنی را دیدم و از او پرسیدم که تو کیستی و از کجایی؟ گفت: وَ قُل سَلامٌ فَسَوفَ یَعلَمون (سوره زخرف آیه 89)
قرائت این آیه کنایه از این است که اول سلام کن و سپس سؤال کن راوی گوید پس سلام کردم و جواب شنیدم و
گفتم: در اینجا چه می کنی؟ گفت: مَن یَهدِ اللهُ فَلا مُضِلٌ لَه (سوره زمر آیه 38)
قرائت آیه در مقام اشاره بر این است که راه را گم کرده ام و اگر خدا هدایت کند گمراه نیستم
 پس گفتم: از جنی یا انس؟ گفت: یا بَنی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُم عِندَ کُلِّ مَسجِدٍ (سوره اعراف آیه 31) اشاره بر اینکه از بنی آدم هستم
گفتم: از کجا می آیی؟ گفت: یُنادَونَ مِن مَکانٍ بَعیدٍ (سوره فصلت آیه 44) اشاره بر اینکه از راه دور می آیم
گفتم: قصد کجا داری و به کجا می روی؟ گفت: وَ لِلهِ عَلیَ النّاسِ حِجُّ البَیتِ (سوره آل عمران آیه 97) با تلاوت این آیه نمودار کرد که آهنگ مکه دارم
گفتم چند روز است که از اهل خود منقطع گشته ای؟ گفت: وَلَقَد خَلَقنَا السَّمواتِ وَ الاَرضَ وَ مَا بَینَهُمَا فی سِتَّةِ اَیّامٍ
(سوره ق آیه 37)یعنی شش روز است
گفتم: آیا میل به طعام داری؟ گفت: وَ مَا جَعَلنَاهُم جَسَداً لاَ یَأکُلُونَ الطّعَامَ سوره انبیا آیه 8) با قرائت این آیه معلوم کرد که رغبت در طعام دارد، پس به او طعامی خورانیدم و سپس گفتم: اکنون تعجیل در رفتار کن تا به کاروان برسیم
گفت: لاَ یُکَلِّفُ اللهُ نَفساً اِلاّ وُسعَهاَ (سوره بقره آیه 286) اشاره بر اینکه توانایی ندارم
گفتم: حال که توانایی سرعت نداری ترا ردیف خود می سازم و به قافله می رسانم، گفت: لَو کَانَ فیهِمَا آلِهَةٌ اِلاَّ اللهُ لَفَسَدَتاَ (سوره انبیا آیه 22)
کنایه بر اینکه چون مرد و زن ردیف هم سوار شوند موجب فساد است پس به ناچار پیاده شدم و او را سوار کردم
پس گفت: سُبحَانَ الّذی سَخّرَ لَناَ هَذاَ (سوره زخرف آیه 13)
پس چون به کاروان رسیدیم گفتم در این کاروان کسی را داری؟گفت:
یاَ داَودُ اِنّا جَعَلناَکَ خَلیفَةً فِی الاَرضِ (سوره ص آیه 26)
و َماَ مُحَمّدٌ اِلاّ رَسُولٌ (سوره آل عمران آیه 144)
یاَ یَحییَ خُذِ الکِتابَ (سوره مریم آیه 12) 
یاَ مُوسیَ اِنّی اَناَ اللهُ (سوره قصص آیه 30)
بوسیله این آیات مبارکه نمایان ساخت که چهار کس در کاروان دارد به نامهای داود و محمد و یحیی و موسی پس ایشان را به این اسامی صدا کردم ناگاه دیدم چهار جوان به سوی ما آمدند گفتم: اینها کیستند و چه نسبتی با تو دارند؟ گفت: اَلمَالُ وَ البَنونَ زینَةُ الحَیوةِ الدُّنیاَ (سوره کهف آیه 47)
و معلوم شد که آنها پسرهای او هستند و چون برسیدند گفت: یاَ اَبََتِ استَأجِرهُ اِنَّ خَیرَ مَنِ استَأجَرتَ القَویُّ الاَمینُ (سوره قصص آیه 26)
و بوسیله این آیه به ایشان بنمود که مرا پاداش دهند در ازای آن نیکی که به او کرده ام پس مرا از بعضی اشیاء
عطائی کردند، باز آن زن گفت: وَ اللهُ یُضاعِفُ لِمَن یَشاءُ (سوره بقره آیه 261) کنایه براینکه بر عطای من بیفزایند و آنها چنان کردند، پس از ایشان پرسیدم که این زن کیست؟ گفتند: مادر ما فضه کنیز حضرت زهرا می باشد که اکنون بیست سال است که به غیر قرآن تکلم نمی کند.
این اتفاق رو شنیدی این نتیجه شاگرد مکتب زهرا بودنه حالا روی صحبتم با خودم و توئه مگه من و تو ادعای این شاگردی رو نداریم مگه ما محب و دوستدار این عزیزان نیستیم پس چرا روی قرآن های توی خونمون رو گرد و غبار
نا آشنایی گرفته؟ چرا بلد نیستیم یه آیه قرآن از حفظ بخونیم؟ چرا در حواب افراد از آیات دلنشین قرآن استفاده
نمی کنیم؟ خداوند چشمان ما رو بیش از پیش به روی حقایق باز کنه انشاءالله     حضرت زهرا

ثنا

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش....

دار و ندار شاخه ها از درخته، اگه هستن، سبزن، اگه باری و طراوتی داشته و دارن، نه از خودشون که از درخته.

ما همون شاخه هاییم و از خودمون چیزی نداشته و نداریم.

ایها الناس انتم الفقراء: مردم! شما از خود چیزی ندارید (فاطر15)

هو الغنی: غنی خداست.(لقمان 26)

همه پای یک سفره ایم، اما همه نمی دونیم پای سفره کی هستیم؟ و مهمون کی؟

جمله مهمانند در عالم و لیک              کم کسی داند که او مهمان کیست

بعضی هامون فکر می کنیم نون از بازوی خودمون می خوریم، فکر می کنیم حاصل تلاش خودمونو درو می کنیم...

بر در شاهم گدایی نکته ای در کار کرد            گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود

برگردیم به شاخه ها، خوب که نگاه کنی می بینی هر چی شاخه ها از تنه درخت فاصله می گیرن ضعیف تر و نازک تر می شن.

و اینجاست که قران می فرماید:

فرّوا الی الله: بگریزید به سوی خدا (ذاریات 50)

با تو حیات و زندگی بی تو فنا و مردنا                 زانکه تو آفتابی و بی تو بود فسردنا


های کلاس

    نظر

                                                                          « های کلاس »

سپاس پروردگاری راست که نطق بس زیبای «النکاح سنتی فمن رغب عن سنتی فلیس منی» را بر زبان دلپسند حضرت باران جریان داد. الغرض، بنده را اخوی گرانقدری ست، ادام الله سلامته نور چشم مامی وکاکل زری پاپی و سوهان روح در و همسایه و رویهم رفته انیس الناس.

چندی پیش شنودستیم که مامی جون علیرغم ابیات قصار اخوی عزیز من جمله:

من علف اندم                توی ریشتون بندم

در حال جستجوی زوجه ای نگون بخت برای ایشان بودندی و قضای ایزد نیز چنان خواست که جمله بنی بشر از خاندان و خویشان، از برتر و فروتر به جنبیدن ایستاده، پیرامون خود می گشتندی ز بهر یافتن گوهر نایاب قبرسی. بنده حقیر هر چه زبان گرداندی تا یکی از فرندهای خود را معرفی کردی همه خداوندگان در دهان ما گل چپاندندی و جملگی نعره بر آوردند که:

همی جون خودت ببر زبونتو

سرانجام گرامی پیر عمه مان که عمر ماموت داشتندی خواهر شوهر دختر عموی زن دایی پاپی را که من جمله ی بزرگ مایه داران بودندی به عنوان نامزد انتخابات بیان فرمودندی.

بدینسان قرار بر این شد که بانوی مهپاره نام به معیت نساء و ذکور فک و فامیل هفتةً اخری در منزل ما رؤیت شوندی.

رسید روز موعود و ساعت مقرر و بگذریم ز شرح حالها و رنجه ها که برفت بر ما، به ناگه جماعتانی از ریز و درشت و گنده بک و مردنی اتا و اوتا، دراز و کوتاه و خلاصه یکی نردبان دزدها و وان دیگری نیم در زمین چونان گله گوسفند به خانه مان حمله ور شدند و بنده که دیدم هوا پس استی، گرازان به تگ ایستادم به سمت مطبخ.

دزدکانه نظر بر میهمانان انداخته حور و پریانی دیدم عشوه نما اگه و حتی.تک تک پاچه شلوارها از نوع پاچه قلمکار و ساق های پا همچون گوشت لذیذ بره به نمایش گذارده  ‍قیژ و قوژ به کمر و دست و گردن انداخته خرامان خرامان قدم بر می داشتندی و جو مملو از هذا اظهار وجودٌ بود و بوی عطر صابون کروکدیل که می پندارم ادوکلن های کلاس مریلین بودی و از عصاره پوست کروکدیل مأخوذ شده بودندی و عجیب بوی خوش فاضلاب دادی همی بسیار بر خود افشانده بودندی. 

در جستجوی عروس خوش قدم می گشتیدم که دیدگانم به جمال منور بانوی ضعیفه و نحیفه خفن عجیباً غریبا روشن گشت که شلوارکی به لنگان کرده و مانتوی سینه چاک قریب به چاک به تن کرده و به گمانم تنها یک عطسه برای چاکیدن نیاز داشتی. در وصف زلف ظریف ملکه نحیفه همین بس که تارتارش چونان مسواک همه در مدار معین خود جنبیدندی و صورت ز فرط آرایش و بزک همچون ماست شب چهارده نُمودی تا به شدتی که در برابر چهره دلگشا و طرز نگاه و اون صورت ماه ملکه، کامرون دیاز و جنیفر لوپز و نیکول کیدمن در آن کیستندی؟ و الحق که عمراً اگه لنگه شو پیدا کنی و شرح باقی را القادرُ باالله.

تحیری سخت بزرگ در همگان پیدا آمدو مامی که سرش به سلامت باد، با دهانی که نیم گز باز مانده بود بدین قوم تاتار نگریستن می کرد.پس از انجام فضولی های وارده نیک دانستم که ملکه گرام به تازگی از سواحل زیبای منگل آباد که شهری ست در غرب ایالت فانتان آمریکا باز گشته اند.

جملگی میهمانان بعد از ساعتی جند دمشان را روی کولشان گذاشته، شرشان را کم کردندی. لختی سکوت بر همگان مستولی گشت سپس مامی که از فرط عصبیت زبان نتوانست جنبانید تنها به گفتن همین جملات بسنده کردی که:

نه، این یکی اصلاً و ابداً چش سفید چنین پنداشته که اینجا نیز همان منگل آباد بودی. چنان متکبرانه مرا می نگریستی که گویی چاکر دست به سینه خانوادگی شان بودی تامرا لت زده، فرو گیرد.

بدین ترتیب رأی خداوند سلطان در مورد ملکه سخت بد آمد و تف و لعنت ها بودی که بر وی جاری می گشت و

                                                                                                                                         چنین بود بودنی کار تپل جدید.

 

 

 

 

 

 

 

    

بد حجاب

فتوت تا چه حد!

    نظر

در روایات آمده است:

یوسف پس از بخشیدن برادرانش هر روز وشب آنها را سر سفره خود می نشاند و آنها احساس شرمندگی می کردند‍‍، به یوسف پیغام دادند که سفره ما جدا باشد، چون چهره تو ما را شرمنده می کند!یوسف پاسخ داد: اما من افتخار می کنم که در کنار شما باشم و با شما غذا بخورم. روزگاری مردم که مرا می دیدند، می گفتند: سبحان من بلّغ عبداً بیع بعشرین درهماً ما بلغ

منره است خدایی که برده بیست درهمی را به عزت رساند.اما امروز وجود شما برای من عزت است. حالا مردم می دانند که من برده و بی اصل و نسب نبوده ام. من برادرانی مثل شما و پدری همانند یعقوب داشته ام، ولی غریب افتاده بودم.(الله اکبر از این فتوت و جوانمردی)

نقل شده است مرحوم آیت الله العظمی شیخ عبدالکریم حایری یزدی که برای معالجه از رااک به سمت تهران حرکت کرده بود، شبی را در قم ماند.مردم از ایشان تقاضا کردند که حوزه علمیه را از اراک به قم منتقل کند، چون قم حرم اهل بیت(علیهم السلام) و مدفن حضرت معصومه (سلام الله علیها) است.

ایشان استخاره کردند و این آیه آمد:و اتونی باهلکم اجمعین

اشاره به اینکه همان گونه که یوسف به برادران گفت: تمام فامیل را به پایتخت بیاورید، شما نیز حوزه علمیه اراک را به قم منتقل کنید. ایشان نیز چنین کردند 


دختران حتماً بخوانند

به نام آفریننده یکتای عادل که اندر خلق و ایجاد، انصاف کند و اندر میان نسوان و جماعت ذکور مساوات کند. الغرض، حکایت این بنده مؤنث کردگار! از همان بدو ورود به عالم آدمیان آغاز گردید که بنا بر بعضی روایات، مصادف بود با میلاد یکی از کاکل زری های خویشان. از قضا، هر دو را یک طبیعت روا نمودی و تادهان وا نمودی و فرمودی که نوباوه ی خاله جان شاهزاده ای ست بر مُرید فرشتگان و افتاده از درز کهکشان و بالا نشان و فاخر و تاج بر سر و پسر، جماعات خویشان و قومان و قبیله بزرگان و با نوران عقل در چشمان، دویدند و پریدند بر سر تخت خاله رسیدند و طفل بوسیدند و باقی ماجرا.

و آنگاه طبیب سر افکنده و لب از خنده فرو بسته و غمزده، آرام زمزمه نُمود: و کودک دیگر، استعیذ باالله خاک بر سر است و دختر است.

شیون و فغان بلند گشت از نهاد مادر و با حسرت نظاره می کرد طفل خواهر را...

جده ی ما که پیرزنی بود تکیده و خمیده و چشم ندیده و گوش نشنیده، قرنی از وجود مبارکش می گذشت و العجب هنوز زبان در دهان می چرخاند و خلق را با سخنان       می جنباند! و طرف را می شست و می رفت و به کناری می انداخت!! و بر حسب اتفاق، همیشه طرف من بودم! از بیانات گهربار جَدّیْنا اینکه: دختر ضعیفه است و نحیفه است و نبودش به از بودش! چه فایده وجود این موجود که مایه ننگ است و منگ است و سربار است و خوار است و برای کار است!!!

و از قصارهایش مِن باب فرزند خاله یکی اینکه: پسر نگو قند عسل، و دیگر اینکه: گل پسری، شاه پسری، تاج سری.

در روایات ثبت است و بر خاطرم گذشت هر گاه که ما دو تن بر محفلی وارد آمدیم گر من سلام می کردم، جواب همی نکردن و گر او سرش را همچو گاو زیر انداخت و رفت دنبال دیگر تاج سرهای فامیل، همگان جانها را چونان نقل و نبات قربانش کردندی و هزاران دعا و بلا گردان بر وی خواندندی و اسفندها راندندی و او را در صدر نشاندندی و در دهان ما گِل چپاندندی!

و دیگر خاطره آنکه گر ما دو تن بر سر خوان نعمت روبرو همی نشستی، گوشتهای طعام را در حلق او کردندی و بنده حقیر هم که کوفت خوردندی، به درک.

مصایب و مقاتل مراثی فراوان بر ما روان گشته و چه تحفه ها که در مراسم میلاد هر ساله اش به جیب می زند و ما هم که زیر بته عمل آمده ایم!

اتفاق را، پیش دانشگاهی همی خواندن گرفتیم و کنکور هم رساندیم و نذر ها و ختم ها بود که برداشته گشت ز بهر قبولی این خفه شده و بَتَر آنکه مادر ما نیز نماز یومیه را به حق قبولی همان خفه شده می خواند. حال ما خود گفتنی نیست که سوز سینه بدر آرد و خشم و کینه.

الغرض، نتایج کنکور اعلام گرداندند در اینترنت و سایت هم که خدا اصلاحش کناد، راه نمی داد. ساعات می گذشتند و تسبیح ها می گشتند، دفع چشم زخم می نوشتند و فوت می نمودند بر قند عسل جان و چشم ها خیره بود بر صفحه نُمایه.

تنها همین قدر گویم که کنکور سالها گذشته و کاکل زری خاله جان هر سال چشم قبیله را خیره بر صفحه نُمایه نگه می دارد و تا آنجا که ما می دانیم نامش در قبولیان نیامده که نیامده.قوم هنوز هم بر وی از تمام سر و کله شان نثار می نُمایند، لیکن گویا ما را نیز بر طبق آخرین گردهمایی خویشاوندی در میان آدمیان حساب نموده اند و در جواب سلاممان لبخند هم رسانند و این از اثرات همان رتبه نخست کنکور این بنده حقیر است.

و البته جمعی نیز طبق آخرین اخبار به هنگام وضع حمل اگر پسر نبود با افتخار تمام     می گویند:                دختر است         

                                نویسنده:مطهره .ر                                         

 

   


از ماست که بر ماست

                                               از ماست که بر ماست

تذکاری خواهم نبشتن اندر احوال ماکسیما نشینان تریپ خفنی( اطال الله بقائهم)

بندگان، سخن ها رانده اند که روزی روزگاری قرتی دختری فاضل و ادیب و بزک کرده بسیار و خلعتی تنگ و چسبان پوشیده قصد گشت و گذار بکردی و بر مرکب خود ماکسیمای مدل سنه ی خمسین و ارب‍عمائه بنشسته، در کوچه ها سیر بکردی، به ناگه دیدگانش به جمال انور گنده شابی محتشم روشن شد اولنگون شدندی بر شاخ پسته.

شاب دیدگان از حدقه بیرون زده، بانوی بر خر نشسته را به تزیّد دید بزدی و عشق بانو به دل و جگر پاره پاره ی شاب، عجیب نشستن کرد تا به حدّت و شدّتی که لنگ و پاچه ی شاب به سستی تمایل بکردی و موزه های میکائیلی اش ز لنگ بیرون بیافتادندی، پس حیلتی در باب وی ساخت و زان بالا مُقام نعره بر آوردکه: های دخترو، های خوشکلو مال مو می شدندی؟

بانو از خدای خواسته و اشک ز بطر در دیدگان حلقه زده، فریاد زدندی که: همی بسیار خواهم شدن ول چه کنم که خر وانمی ایستندی.

القصه شاب و شابه موسوم گشتندی به شوی و ضعیفه.

ماهها بگذشتندی تا به وقتی که دو ریالی کج ضعیفه راست بشد که شوی چند زمانی ست گرفتار به دام هجمه ی فرهنگی شده استندی. زین سبب مدتی چند زاغ سیاه شوی را چوب زدندی تا شیر فهم گشته آید که مرد را چه شده است؟

ولی ز بخت شوم، نعوذ بالله من قضاء السّوء، امر بر ضعیفه چنین روشن گشت که دلبرانی تریپ خفن که شرارت در طبعشان مؤکد شده، با دیدگانی ناوک انداز وقاره پیما قاپ دل شویش را ربودندی و وی را به جنگ ستارگان وارد بکردندی و شوی صبح را تا به شب در سوییت های مجلل دلبران به از ماکسیمای ضعیفه پشتک وارون انداختندی ورسید به ضعیفه از انواع زجر و رنجه آنچه رسید.

زان پس درین معنی بسیار گل ها لگد کردندی و به شوی لگدها پراندندی کاین زیبا رویان تور کننده حیلتگرانی بیش نیستندی ول هزار آه و هزاران افسوس که چشم و دل هیز و پلشت شوی طعمه ی صیادانی بس بی شرم شده بودندی و ایشان در شوی می دمیدند بسیار و حرف ضعیفه کُرکُری بودی به گوش شوی.

ضعیفه چه بسیار کوشیدندی تا قضای ایزد با حیلتهای وی موافقت و مساعدت کردندی که نشد و عاقبت کار ایشان همان شد که از آن دیگر مُطلّقگان آمده؛ که اندر زمان موجود مثبت بی نهایت بودندی و ما را با آن کار نیست به هیچ حال.

حال که نشاط، رفتن کرده است و مُلمّات دهر چند درد در دل ضعیفه آوردندی غُرّه سر دادندی که ای کاش! خود با بزک وسایلی چون پن کیک و ریمل و لایتنر و رژگونه تور بر سر گذر عابران پهن نکردندی تا به لنگ چنین بولهوسانی گیر کرده آیندی.

                                                              تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل.