حکمت حق
روزی روزگاری، سوراخی فسقلی اندر پیله ای ظاهر بشُد. در همان تایم، مشنگ یارویی کز بَرِ دل مردمان منگل آباد بیامده بودی بدان پیله و پروانه ای زُل زده بودی که همانا تقلا و تکاپویی شدید به منظور بیرون جَستن از پیله می نُمود. یِیهو تقلایش همی بخوابید و چُنین می نُمود که پروانه نگون بخت ذله بشده است و جان و توانی بیش ندارد (یقین با خود بگفته است: گور بابای پروانه شدن).
یارو عزم خود جزم بنموده مصمم بشد بسان سوپر من به میانه میدان پریده، پروانه را که نیازمند یاری سبزش بود، از آب و گِل در آورد (خداوند عقلش دهاد). لذا تیز وسیله ای قیچی نام به بدست بگرفته، سوراخ پیله را گَل و گشاد بکردی. بدین وسیله پروانه بتوانستی براحتی خارج بشدی ولی مشکل کار آنجا بودی که جثه پروانه بیچاره، فسقلی و بالهایش همی چروکیده بودندی. یارو چُنین می پنداشتی که بال پروانه چونان عقاب گسترده و قوی و همچون کرگدن پوست کلفت بخواهد شدوَل با چشمانی از حدقه بیرون زده وی را می نگریستی که بسان کرم بر زمین می خزید و زِ بخت بد، پروانه نگون بخت تا به آخر عمر به جُرگه کرم گونه ها بپیوست و هرگز توان بال گشودن نیافت.
یارو شیر فهم نشده بید که خداوند (جلّ جلاله) محدودیت پیله و زجر و بدبختی بیرون آمدن زِ پیله را بدین سبب بنهاده تا مایعی از بدن وی ترشح بشده و پس از خروج، توان پرواز بداردی.
لُپ مطلب اینکه ، گاهی اوقات در زندگی نیاز به تقلا داریم. اگر خدا مقرر می کرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج می شدیم، به اندازه کافی قوی نمی شدیم و هرگز نمی توانستیم پرواز کنیم.
من به آنچه خواستم نرسیدم اما.....
آنچه نیاز داشتم به من داده شد.