بدمینتون
چند روز پیش توی سلف دانشگاه یکی از دوستامو دیدم، بدمینتون باز بود. بعد از مدتها بازی نکردن قرار گذاشتیم عصر همون روز با هم یه خورده بدمینتون بازی کنیم. خیلی از این بابت خوشحال شدم چون ورزش مورد علاقه من همینه.
خلاصه ساعت 6:15 عصر هر دو توی محوطه خوابگاه آماده بازی بودیم جالب اینجاست که هر دومون روز بعدش امتحان هم داشتیم ولی نمی تونستیم از فرصت پیش اومده به این راحتی ها بگذریم. شروع کردیم و عجب کیفی هم دادمخصوصاً مواقعی که من اِسمَش می زدم و اون نمی تونست جواب بده، صدای تشویق دوستامون بالا می رفت و من اون لحظات سرشار از حس غرور و لذت بودم که ناگهان.....
ییهو نمی دونم چی شد که پای راستم روی زانو چرخید و چنان درد شدیدی توی پام پیچید که نقش زمین شدم و فقط از درد فریاد می زدم، چشام سیاهی رفت و فشارم افتاد کف پام.
دوستام وحشت زده دورمو گرفتن و هیچ کس از ترس شکستگی جرأت نداشت دست به پام بزنه.
القصه چشمتون روز بد نبینه من از درد به خودم می پیچیدم (بین خودمون باشه گاهی اشک هم می ریختم) و بچه ها هم فقط دلداریم می دادن.این آمبولانس دانشگاه هم که خداوند خیرش دهاد بعد از حدود 20 دقیقه درد کشیدن اومد داخل خوابگاه و با هزار دردسر سوار و راهی بیمارستان شدیم.
یکی می گفت باید پاتو گچ بگیری اون یکی می گفت فقط در رفته بالاخره دکتر محترم تشخیص دادن که فعلاً نمی خواد گچ بگیریم فقط باندپیچی می کنیم و صلوات ها و ادعیه فراوان بهر سلامتی بنده حقیر برداشته شد. می دونید بیمارستان که بودم یاد چی افتادم؟ یاد خواب شب قبل از این اتفاق. خواب دیدم که تو بیمارستانم و از درد می نالم ولی نمی دونم این درد از کجاست، گیج و منگ بودم. اون روز خوابمو از یاد بردم و به همین خاطر صدقه هم ندادم اینم شد نتیجه اش.
سرتونو درد نیارم با هزار مکافات برگشتم خوابگاه و اون شب از درد فقط نالیدمو به خودم لعنت فرستادم که آخه دختر تو فصل امتحانات بدمینتون بازی کردنت چی بود؟ شکر خدا امتحانم زیاد سخت نبود و تو طول ترم خونده بودمش.
ولی از این قضیه دو تا درس گرفتم اگه گفتین چی؟
1-وقتی خواب بدی دیدم یا به دلم برات شد که قراره اتفاقی بیفته حتماً حتماً صدقه بدم تا خدا این بنده عاصی رو به جرم گناهانش عذاب نکنه.
2- غرور و شادمانی ناشی از فراموشی خدا. فکر می کنم این مهمترین دلیلش بود، سرمست از غرور کاذب بودم و در اوج شادمانی خدا رو فراموش کردم خدا هم گفت پس بگیر ببینم حالا هم می تونی در مقابل قدرت من، مغرور و سرمست باشی.
از اون روز تا حالا که یه پنج شش روزی بیشتر نمی گذره هر لحظه که درد تو پام می پیچه تو دلم به خدا می گم به عظمتت قسم فهمیدم که اشتباه کردم و این بیت یادم می یاد:
در این درگه که گه گه که که که که شود ناگه مشو غرّه به امروزت که از فردا نیی آگه
( کی می دونه این بیت شعر یعنی چه؟ چه جوری اعراب گذاری می کنید؟ نمی گم خودت بفهم )