از ماست که بر ماست
از ماست که بر ماست
تذکاری خواهم نبشتن اندر احوال ماکسیما نشینان تریپ خفنی( اطال الله بقائهم)
بندگان، سخن ها رانده اند که روزی روزگاری قرتی دختری فاضل و ادیب و بزک کرده بسیار و خلعتی تنگ و چسبان پوشیده قصد گشت و گذار بکردی و بر مرکب خود ماکسیمای مدل سنه ی خمسین و اربعمائه بنشسته، در کوچه ها سیر بکردی، به ناگه دیدگانش به جمال انور گنده شابی محتشم روشن شد اولنگون شدندی بر شاخ پسته.
شاب دیدگان از حدقه بیرون زده، بانوی بر خر نشسته را به تزیّد دید بزدی و عشق بانو به دل و جگر پاره پاره ی شاب، عجیب نشستن کرد تا به حدّت و شدّتی که لنگ و پاچه ی شاب به سستی تمایل بکردی و موزه های میکائیلی اش ز لنگ بیرون بیافتادندی، پس حیلتی در باب وی ساخت و زان بالا مُقام نعره بر آوردکه: های دخترو، های خوشکلو مال مو می شدندی؟
بانو از خدای خواسته و اشک ز بطر در دیدگان حلقه زده، فریاد زدندی که: همی بسیار خواهم شدن ول چه کنم که خر وانمی ایستندی.
القصه شاب و شابه موسوم گشتندی به شوی و ضعیفه.
ماهها بگذشتندی تا به وقتی که دو ریالی کج ضعیفه راست بشد که شوی چند زمانی ست گرفتار به دام هجمه ی فرهنگی شده استندی. زین سبب مدتی چند زاغ سیاه شوی را چوب زدندی تا شیر فهم گشته آید که مرد را چه شده است؟
ولی ز بخت شوم، نعوذ بالله من قضاء السّوء، امر بر ضعیفه چنین روشن گشت که دلبرانی تریپ خفن که شرارت در طبعشان مؤکد شده، با دیدگانی ناوک انداز وقاره پیما قاپ دل شویش را ربودندی و وی را به جنگ ستارگان وارد بکردندی و شوی صبح را تا به شب در سوییت های مجلل دلبران به از ماکسیمای ضعیفه پشتک وارون انداختندی ورسید به ضعیفه از انواع زجر و رنجه آنچه رسید.
زان پس درین معنی بسیار گل ها لگد کردندی و به شوی لگدها پراندندی کاین زیبا رویان تور کننده حیلتگرانی بیش نیستندی ول هزار آه و هزاران افسوس که چشم و دل هیز و پلشت شوی طعمه ی صیادانی بس بی شرم شده بودندی و ایشان در شوی می دمیدند بسیار و حرف ضعیفه کُرکُری بودی به گوش شوی.
ضعیفه چه بسیار کوشیدندی تا قضای ایزد با حیلتهای وی موافقت و مساعدت کردندی که نشد و عاقبت کار ایشان همان شد که از آن دیگر مُطلّقگان آمده؛ که اندر زمان موجود مثبت بی نهایت بودندی و ما را با آن کار نیست به هیچ حال.
حال که نشاط، رفتن کرده است و مُلمّات دهر چند درد در دل ضعیفه آوردندی غُرّه سر دادندی که ای کاش! خود با بزک وسایلی چون پن کیک و ریمل و لایتنر و رژگونه تور بر سر گذر عابران پهن نکردندی تا به لنگ چنین بولهوسانی گیر کرده آیندی.
تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل.