سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موعود شایسته

برتر از پیامبران

    نظر

آخِی!! راحت شدم باور کنید بد جوری سرم شلوغ بود آخه این ترم درسامون خیلی سنگینه. راستشو بخوای اون وسط حال و حوصله و البته وقت وبلاگ و وبلاگ نویسی رو نداشتم. دارم یه کتاب جالب می خونم مثََل های باحالی داره یکیشو گوش کن:
مقدس اردبیلی در عالم خواب، پیامبر (صلی الله علیه و آله) را دید که با حضرت موسی (ع) گرم صحبت هستند. مقدس اردبیلی نزد آنان رفت و سلام کرد. حضرت موسی اسمش را پرسید. مقدس اردبیلی گفت: «اسمم احمد است و فرزند محمد می باشم. در اردبیل به دنیا آمده ام و در فلان محله و فلان کوچه ساکن هستم.»
حضرت موسی گفت: «من فقط اسمت را پرسیدم. دیگر چه نیازی است که این همه طول و تفصیل بدهی!»
مقدس گفت: وقتی خداوند در کوه طور از شما پرسید:« وَ ما تِلکَ بِیَمینِکَ یا موسی، ای موسی! آن چیست که در دست تو است؟ » چه لزومی داشت که آن همه طول و تفصیل بدهید و بگویید: 
هِیَ عَصایَ اَتَوَکَؤُا عَلَیها وَ اَهُشُ بِها عَلَی غَنَمی وَ لِیَ فیهَا مَأرِبَ اُخرَی؛ این عصای من است بر آن تکیه می کنم و با آن برای گوسفندانم برگ درخت  می ریزم و کاربرد های دبگری نیز برایم دارد.» یک کلمه می گفتید این عصای من است و ساکت می شدید.
حضرت موسی رو به پیامبر اسلام کرد و گفت: «واقعاً راست گفته ای که علمای امت من، برتر از پیامبران بنی اسراییل هستند.» 
                                                                                                                                      پاینده باشید.


دل پاک باشد ظاهر مهم نیست

ظاهر، آینه باطن است و... از کوزه همان برون تراود که در اوست
زن به خاطر ارزش و کرامتی که دارد، باید محفوظ بماند و خود را حراج نگذارد و در بازار سوداگران شهوت خود را به بهای چند نامه و نگاه و لبخند نفروشد. پس از انکه گل عصمتش را چیدند، او را دور اندازند یا زیر پایشان له کنند.
زن به خاطر عصمتی که دارد و میراث دار پاکی مریم است، نباید بازیچه هوس و آلوده ویروس گناه گردد.گوهر عفاف و پاکی، کم ارزشتر از طلا و پول و محصول باغ و وسایل خانه نیست.
دزدان ایمان و غارتگران شرف نیز فراوان هستند. سادگی و خامی ست که کسی خود را در معرض دید و تماشای نگاه های مسموم و چشم های ناپاک قرار دهد و به جلوه گری بپردازد و خیال کند بیماردلان و رهزنان عفاف را به وسوسه نمی اندازد و از زهر نگاه ها و نیش پشه های شهوت در امان می ماند.
بعضی از «نگاه ها» ویروس «گناه» منتشر می کند
و بعضی از چهره ها حشره مزاحمت جمع می کنند.
 زن به خاطر لطافتی که دارد ،نباید در دستهای خشن کامجویان دیو سیرت ،که نقاب مهربانی و عشق به چهره دارند ،پژمرده می شود وپس از آنکه گل عصمتش خراب کردن همه ی دیوارها و باز گذاشتن همه ی پنجره ها ، نشانه ی تیره اندیشی است ، نه روشنفکری ! علامت
جاهلیت است نه تمدن!
می گویی نه؟به طومار کسانی نگاه کن که پس از رسوایی و بی آبرویی، با دو دست پشیمانی بر سر غفلت خویش می زنند و برجهالت خود لعنت می فرستند.
کسانی که از جماعت «رسوا» نگریزند « رسوای جماعت» می شوند. 
                                                                                                                             


گنجینه های عمر

دیروز داشتم سریال «یانگوم» رو می دیدم. رسید به اون صحنه ای که یانگوم غذا رو می جوید و داخل دهان مادرش که مرده بود می گذاشت و اشک می ریخت. یه لحظه نگاهم افتاد به بابام که با فاصله کمی از من نشسته بود و داشت فیلم رو تماشا می کرد.چشمام روی صورتش خیره موند، چقدر آروم و ساده بود ای خدا!
یادم افتاد به این جمله که: «نگاه کردن به چهره پدر و مادر از روی محبت، عبادت است» اشک تو چشام حلقه زد و آروم و بی اختیار بی آنکه کسی متوجه بشه شروع کردم به اشک ریختن، نمی دونم چرا اینقدر دلم سوخت، پهنای صورتم پر از اشک شد.
اگه سایه پدر بالای سرم نبود...؟ اگه پدرم به این خوبی نبود...؟ اگه سر کار یه اتفاقی برای بابام بیفته...؟ تو ذلم گفتم ای کاش تمام اوقات فراغتم به صورت پدر و مادرم نگاه می کردم، کاش می تونستم هر چی مهر و محبت دارم تقدیمشون کنم، کاش مایه افتخارشون بودم، کاش ...
زبونم قاصره؛ در مورد دو شخصیت به این بزرگی سخن برانم لذا این وظیفه را به امام سجاد محول میکنم، گوش کن ببین آقا زین العابدین چه زیبا برای پدر و مادرشون دعا می کنن:
خدایا! آن دو حق واجب تر، احسان قدیم تر و منت بزرگتری بر من دارند و نشاید که بتوانم به عدل، پاداش زحمات آنان را بدهم _ بار الها _ سال های درازی که به تربیت من پرداخته و سختی و مشقتی که در نگاهداری من کشیده و آنهمه که بر خود تنگ گرفته اند تا من در آسایش و فراخی باشم چگونه جبران توانم کرد؟بار الها مرا از یاد پدر و مادر در پس نمازهایم، لحظه لحظه های شبم و در تمام اوقات روزم غافل مکن.
بحری ست این بحر بس بزرگ، توان هنرنمایی ام نیست آنگونه که بتوانم حق مطلب به شایستگی ادا بکرده، خزائنم رو بنُمایم به حضار. از حقیر چنین بر نیاید لذا ببخشایید مرا.  

بابایی

تغییر عقیده

    نظر

There are many many hot potatoes in our nowaday s society. Some are cucumber in facing with it  and some can only see past the end of their nose
I think we ought to give the high rank officials a free hand and let them carry out the schemes as they think best
?They are not Smart Alec or Jack of all trades so what is your expectation
.We all have one-track mind if you and me think more rationally we begin to have second thoughts
It is we who should decide to make or break this government but not with moan and groan. Yes i know so well that some of us have become humdrum but willy nilly this is our country its our entire entity
Any pros and cons we have must be considered but be careful not to make this entity topsy-turvy. .We claim that we constitute an aware nation so be like this fact and not be out of it
Many many hidden big wigs are high-handed in dismissing this government but our officials are empty-handed
By and large this sob story has not any end this mish mash has no good effect just try to be cap in hand of truth and justice and faith
:Do not forget
"Life is not a problem to be solved but a reality to be experienced"
I m waiting for your opinions                 


خود را باور کن

سلام به همه
ببخشید که یه مدتی نتونستم بهتون سر بزنم می دونم بی معرفتم ولی باور کنید امتحان داشتم اونم پشت سر هم. البته هنوزم دارم ولی فعلاً بی خیالش. هر چند دیر اومدم ولی با یه دست پر اومدم می دونی با چی؟ نه دیگه نمی گم زحمت می کشی متنو می خونی بعدش شاید بهت گفتم از کیه، شاید.چی کار داری از کجا گیر آوردم متنو بچسب.      
                                        
                                                           خود را باور کن
به توانایی های خود ایمان داشته باش!
بدون اعتمادی متواضعانه نسبت به توانایی های خود، هرگز نمی توانی طعم توفیق و سعادت را بچشی.
ره توشه تو اعتماد به نفس توست.
اگر خود را حقیر و ناتوان بدانی، هرگز به آرزو های بلند خود دست نمی یابی.
اعتماد به نفس، راهی ست که به شناخت خویشتن می انجامد؛ و شناخت خویش، موجبات کامیابی و احساس سعادت تو را فراهم می آورد. بنابراین، خود را باور کن  و همه توانایی های نهفته خود را آشکار کن. خود را حقیر خُرد نپندار. تو حقیر نیستی تو پاره ای از کُل هستی. خداوند در آیینه وجود تو، نه تصویر خود را بلکه همه خود را به تماشا نشسته است. تنها ایمان خلاقانه به این حقیقت است که می تواند بر احساس حقارت غلبه کند.تنها ایمان است که نجات می بخشد. آنهایی که گمان می کنند ایمان دارند، با وجود این خود را در زندان یأس و تیرگی احساس می کنند، باید ایمان خود را تجدید کنند. یا اَیّهَا الّذینَ آمَنوا! آمِنوا !ای کسانی که ایمان آورده اید! ایمان بیاورید! ایمان خلاقانه تو را تا خدا بالا می برد. در ساحت ایمان خلاقانه، تو خود را در خدا و خدا در خود می بینی. در ساحت ایمان خلاقانه، می بینی که خدا با چشمان تو می بیند، با گوش های تو می شنود، با دستان تو می بخشد و با پاهای استوار تو گام بر می دارد.
ایمان خلاقانه، بازی زبان نیست رقصی ست میانه میدان زندگی. بنابراین، هرگز از شکست های کوچک امروز خود مأیوس مشو زیرا فردایی هست و فرداهایی. قامت استوار خدایی تو را هیچ توفانی نمی تواند بشکند. شکست تو تردید تو نسبت به توانایی های خود است، این تویی که خود را می شکنی. شکست تو بی ایمانی توست.گام نخست آنست که به علت های این بی ایمانی پی ببری. خود را مشاهده کن. خود را تحلیل کن. ببین چرا حال و روزگارت چنین است که هستاین کته را مدام تکرار کن: خدا در من است، خدا به هر کاری تواناست پس من می توانم
هنگامی که بیدار می شوی، هنگامی که اقدام به کاری می کنی، هنگامی که به بستر می روی این حقیقت رابه زبان بیاور. ناتوانی در قاموس خداوند نیست. این ذکر و یادآوری، معجزه می کند‍؛ معجزه شفای توست.
باید پیدا کنی سرچشمه احساس ناتوانی خویش را.
این خودشناسی به همراه ایمان خلاقانه و نیایش، از تو انسانی می سازد سازنده و امیدوار. این گونه است که همچون نیلوفر برگ های خود را یکی یکی باز می کنی و به گونه های گرم و روشن آفتاب بوسه می زنی.
هر سپیده دم این گونه نجوا کن با خدا:
ای خدای خواستنی مهربان! ای مهربان ترین! امروز مثل هر روز، چشمانم به روی روشن تو باز می شود. می سپارم دل عاشق پیشه ام را به دستان گرم تو؛ سرشار کن آن را از عشق خودعطا کن به من آزادی و روشنی و اشتیاق را. خزان رخوتناکم گذشته است دیگر؛ لبخند بهاری تو را می بینم و بی درنگ سبز می شوم.
سپیده که می دمد، ببین لبخند روشن خدا را به روی زندگی.هر روزی که می شود آغاز، فرصتی ست تازه برای تو که از خود فراتر روی. تو راهی هستی راهی اوج ها نه ساکن حضیض ها. نگاه خود را به دوردست ها بدوز. گاه نیایش همه آدم ها را دعا کن. گاه نیایش حتی یک ساقه ی شکسته ی علف را نیز فراموش مکن. نیایش تو باید خالی باشد از طمع و خودخواهی و رقابت.
یک روز چلّه ی تابستان ملا نصرالدین راه افتاد تا به یکی از روستاهای اطراف برود. او مدتی زیر آفتاب داغ راه رفت و عرق ریخت. سر انجام بی طاقت شد. زیر ساقه ی درختی نشست، رو به آسمان کرد و گفت:« ای خدای آدمهای درمانده! شاهدی که دیگر توانی تدارم تا راه را ادامه دهم. بیا و مردانگی کن و برای این چاکرت، ملا نصر الدین، یک الاغ زبر و زرنگ و جُل کرده بفرست و راضی نشو که من در این بیابان و زیر این آفتاب سوزان هلاک شوم.»در همین زمان سر و کله مرد قُلچماقی از دور پیدا شد. او افسار کره اسب چهار پنج ماهه ای را در دست گرفته بود و آن را به دنبال خود می کشید.
تا چشم مرد قلچماق به ملا نصر الدین افتاد، هوار کشید: آهای تنبل لندهور! بیخودی زیر سایه درخت لم نده و چُرت نزن! پاشو بیا این کره اسب زبان بسته را کمی کول کن؛ از بس راه رفته، دیگر حال راه رفتن ندارد»
ملا نصرالدین افتاد به التماس و گفت: رحم کن! سن و سالی از من گذشته است و خودم نای راه رفتن ندارم. دارم از حال می روم مسلمان!
اما التماس ها و عزّ و جز های ملا فایده ای نداشت. مرد قلچماق کره اسب را روی کول ملا نصرالدین گذاشت و با شلاق به او زد و راهش انداخت. ملا نصرالدین تا جایی که می توانست، زور زد و به هر جان کندنی بود، کره اسب را به مقصد رساند و همین که کره را زمین گذاشت از زور خستگی غش کرد.
بعد از مدتی ملا به هوش آمد. مرد رفته بود و کره اسب را با خود برده بود. ملا دست های خود را رو به آسمان گرفت و گفت:
خدایا! یا من نتوانستم وضعیتم را درست برایت تشریح کنم یا تو وضعیت مرا درست نفهمیدی! من از تو الاغی خواستم تا سوارش شوم؛ تو برایم کره ای فرستادی که سوارم شد!؟»
چشمان خود را شست و شو بده. جور دیگر ببین. زندگی را در نگاه روشن و زیبای خود بیافرین: آن گونه که می خواهی اگر موج های حادثه و مشکلات بزرگ تر شدند، اگر در سفر دریایی زندگیت توفان به پا شد، خیالی نیست! بادبان های روحت را بزرگ تر و استوارتر کن.
اینم از این. انشاءالله بتونی ازشون استفاده کنی. حالا فهمیدی این جملات از کیه؟ هنوز نه، خیلی خوب مجبورم کردی بگم. جملات شیرین آقای مسیحا برزگر. می دونی ایشون کی ان؟ اینو دیگه نمی گم خودت برو دنبالش.      


شاگرد مکتب زهرا (س)

    نظر
بسمک القدوس قدسنی منی
محدث قمی در بیت الاحزان نقل نموده است که راوی گفت: در بیابان از کاروان باز ماندم، زنی را دیدم و از او پرسیدم که تو کیستی و از کجایی؟ گفت: وَ قُل سَلامٌ فَسَوفَ یَعلَمون (سوره زخرف آیه 89)
قرائت این آیه کنایه از این است که اول سلام کن و سپس سؤال کن راوی گوید پس سلام کردم و جواب شنیدم و
گفتم: در اینجا چه می کنی؟ گفت: مَن یَهدِ اللهُ فَلا مُضِلٌ لَه (سوره زمر آیه 38)
قرائت آیه در مقام اشاره بر این است که راه را گم کرده ام و اگر خدا هدایت کند گمراه نیستم
 پس گفتم: از جنی یا انس؟ گفت: یا بَنی آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُم عِندَ کُلِّ مَسجِدٍ (سوره اعراف آیه 31) اشاره بر اینکه از بنی آدم هستم
گفتم: از کجا می آیی؟ گفت: یُنادَونَ مِن مَکانٍ بَعیدٍ (سوره فصلت آیه 44) اشاره بر اینکه از راه دور می آیم
گفتم: قصد کجا داری و به کجا می روی؟ گفت: وَ لِلهِ عَلیَ النّاسِ حِجُّ البَیتِ (سوره آل عمران آیه 97) با تلاوت این آیه نمودار کرد که آهنگ مکه دارم
گفتم چند روز است که از اهل خود منقطع گشته ای؟ گفت: وَلَقَد خَلَقنَا السَّمواتِ وَ الاَرضَ وَ مَا بَینَهُمَا فی سِتَّةِ اَیّامٍ
(سوره ق آیه 37)یعنی شش روز است
گفتم: آیا میل به طعام داری؟ گفت: وَ مَا جَعَلنَاهُم جَسَداً لاَ یَأکُلُونَ الطّعَامَ سوره انبیا آیه 8) با قرائت این آیه معلوم کرد که رغبت در طعام دارد، پس به او طعامی خورانیدم و سپس گفتم: اکنون تعجیل در رفتار کن تا به کاروان برسیم
گفت: لاَ یُکَلِّفُ اللهُ نَفساً اِلاّ وُسعَهاَ (سوره بقره آیه 286) اشاره بر اینکه توانایی ندارم
گفتم: حال که توانایی سرعت نداری ترا ردیف خود می سازم و به قافله می رسانم، گفت: لَو کَانَ فیهِمَا آلِهَةٌ اِلاَّ اللهُ لَفَسَدَتاَ (سوره انبیا آیه 22)
کنایه بر اینکه چون مرد و زن ردیف هم سوار شوند موجب فساد است پس به ناچار پیاده شدم و او را سوار کردم
پس گفت: سُبحَانَ الّذی سَخّرَ لَناَ هَذاَ (سوره زخرف آیه 13)
پس چون به کاروان رسیدیم گفتم در این کاروان کسی را داری؟گفت:
یاَ داَودُ اِنّا جَعَلناَکَ خَلیفَةً فِی الاَرضِ (سوره ص آیه 26)
و َماَ مُحَمّدٌ اِلاّ رَسُولٌ (سوره آل عمران آیه 144)
یاَ یَحییَ خُذِ الکِتابَ (سوره مریم آیه 12) 
یاَ مُوسیَ اِنّی اَناَ اللهُ (سوره قصص آیه 30)
بوسیله این آیات مبارکه نمایان ساخت که چهار کس در کاروان دارد به نامهای داود و محمد و یحیی و موسی پس ایشان را به این اسامی صدا کردم ناگاه دیدم چهار جوان به سوی ما آمدند گفتم: اینها کیستند و چه نسبتی با تو دارند؟ گفت: اَلمَالُ وَ البَنونَ زینَةُ الحَیوةِ الدُّنیاَ (سوره کهف آیه 47)
و معلوم شد که آنها پسرهای او هستند و چون برسیدند گفت: یاَ اَبََتِ استَأجِرهُ اِنَّ خَیرَ مَنِ استَأجَرتَ القَویُّ الاَمینُ (سوره قصص آیه 26)
و بوسیله این آیه به ایشان بنمود که مرا پاداش دهند در ازای آن نیکی که به او کرده ام پس مرا از بعضی اشیاء
عطائی کردند، باز آن زن گفت: وَ اللهُ یُضاعِفُ لِمَن یَشاءُ (سوره بقره آیه 261) کنایه براینکه بر عطای من بیفزایند و آنها چنان کردند، پس از ایشان پرسیدم که این زن کیست؟ گفتند: مادر ما فضه کنیز حضرت زهرا می باشد که اکنون بیست سال است که به غیر قرآن تکلم نمی کند.
این اتفاق رو شنیدی این نتیجه شاگرد مکتب زهرا بودنه حالا روی صحبتم با خودم و توئه مگه من و تو ادعای این شاگردی رو نداریم مگه ما محب و دوستدار این عزیزان نیستیم پس چرا روی قرآن های توی خونمون رو گرد و غبار
نا آشنایی گرفته؟ چرا بلد نیستیم یه آیه قرآن از حفظ بخونیم؟ چرا در حواب افراد از آیات دلنشین قرآن استفاده
نمی کنیم؟ خداوند چشمان ما رو بیش از پیش به روی حقایق باز کنه انشاءالله     حضرت زهرا